Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایسنا»
2024-05-03@08:53:34 GMT

مهمان ناخوانده‌ای که عشقی را عاشق شهاب‌سنگ‌ها کرد

تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۴۹۷۳۱۳

مهمان ناخوانده‌ای که عشقی را عاشق شهاب‌سنگ‌ها کرد

ایسنا/مرکزی همه چیز از یک اطلاعیه ساده با چند کلیدواژه جذاب شروع شد: "بازگشایی موزه شهاب‌سنگ"، "حضور پروفسور عشقی" و "رونمایی از المان منظومه شمسی و شهاب‌سنگ‌های اهدایی". همین اتفاق کافی بود تا جرقه "یک تیر" یعنی "حرکت به سمت نراق" و "دو نشان" بازدید از "موزه شهاب‌سنگ" و دیدار با "پروفسور" در ذهنم زده شود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

باید یک چیز ذهن بدبین من را قانع می‌کرد؛ هیچ راهی برای اعتبارسنجی خبر و اطمینان از حضور پروفسور جز جمله پایانی اطلاعیه یعنی "شورای اسلامی و شهرداری نراق" نداشتم. پس از تماس با شهردار نراق، تائید خبر و اطمینان از حضور پروفسور در این چند روز در موزه، نیمی از ماجرا حل شده بود اما نیمه دیگر یعنی راضی شدن پروفسور برای مصاحبه هنوز در هاله‌ای از ابهام بود.

فردای همان روز یعنی یک روز پیش از مراسم رونمایی راهی نراق شدم و این آغاز سریال سه قسمتی حضور در نراق بود. بارها از نراق عبور کرده بودم اما تنها چیزهایی که با آمدن نام نراق در ذهن من پدیدار می‌شد، "بافت بی‌نظیر سنتی نراق"، "زردآلو"، "گردو"، "بادام" و "خیابان اصلی نراق با شیب بسیار تند" بود. طبق معمول غرور اجازه نمی‌داد نشانی موزه را از کسی بپرسم به همین دلیل باز هم مثل همیشه به گوگل‌مپ اعتماد کردم. ابتدای کوچه‌ای که گوگل نشان می‌داد، اثری از تابلو یا نشانی نبود که مردم را به سمت موزه راهنمایی کند، اما از دور مشخص بود که موزه همینجاست.

سفری از عمق تاریخ چند میلیون ساله به مقصد سرزمینی چندهزار ساله

به گزارش ایسنا، روزها برای نراق مانند دیگر شهرها سپری می‌شد تا اینکه ۲۸ مرداد ۱۳۵۳، تاریخ برای لحظه‌ای در نراق متوقف شد. رنسانس به معنای واقعی در نراق رخ داد و باعث شد نراق دیگر به روزهای قبل خود باز نگردد. مهمان ناخوانده‌ای همه چیز را تغییر داد و نراق را بر سر زبان‌ها انداخت. مهمانی که بعدها برای مردم نراق عزیز و عزیزتر شد.

خبر کوتاه بود: "شهاب‌سنگی بر فراز مدرسه‌ای در نراق سقوط کرد". سقوط شهاب‌سنگ، خود پدیده‌ای نادر است اما فرود آن در یک نقطه شهری بسیار نادرتر است. شهاب‌سنگ، نقطه خوبی را برای فرود انتخاب کرده و به بیانی دیگر درست به هدف زده بود. تکه سنگی که سفر خود را از دل تاریخ در آسمان به مقصد تاریخ زمینی آغاز کرده تا در بخشی از تاریخ کهن زمین، آرام بگیرد. حتی انتخاب نقطه فرود هم حساب‌شده بود، دقیقا میان چند خانه و سرای تاریخی و نه روی آنها! اما افسوس که نیم قرن است که این سنگ جذاب را به مهمانی اجباری برده‌اند.

شهاب‌سنگ حدودا سه کیلویی در سقف مدرسه خیرساز در حال احداث مرحوم عباس معصومی فرود آمد تا سرنوشتی متفاوت برای این کلاس، مدرسه، نراق و از همه مهم‌تر، "ایرج" در دهه چهارم از زندگی او رقم بزند و نگاه او را از زمین و ساختارش، به آسمان و سنگ‌هایش بدوزد.

سفر اول من؛ ورود به سرزمین ناشناخته!

عوامل شهرداری نراق در خیابانی فرعی که به موزه منتهی می‌شود، مشغول کار بودند. اطراف خیابان و موزه پر از خانه‌های تاریخی و بوم‌گردی بود. به ساختمان موزه که رسیدم، به جز دو تابلوی کوچک، نشانی از موزه نبود، هرچند درب آن به کوچه باز می‌شود.

نشانی از امنیت مورد انتظار من بیرون از ساختمان نبود، از درب کوچک وارد موزه شدم. یک راهروی کوچک کنار اتاقی که باید سالن اصلی موزه باشد در مقابل من بود و اتاقک کوچکی که شبیه آبدارخانه یا انبار به نظر می‌رسید. کارت شناسایی خود را خارج کردم تا به نگهبان نشان بدهم که گفت: "کارت‌خوان نداریم، باید نقد بدی" خود را معرفی کرده و از مصاحبه با پروفسور سخن گفتم. پاسخ نگهبان پس از مراجعه کوتاه به داخل موزه این بود: "دکتر داره با چند نفر صحبت می‌کنه، کارش که تموم شد بهش بگو"

وارد موزه شدم، انتظار داشتم با سالن بزرگتری مواجه شوم اما اینجا واقعا فقط یک کلاس بود، البته بزرگتر از کلاس‌هایی که ما در آن درس خوانده بودیم. چند ویترین، تعدادی عکس روی دیوار، یکی دو بازدیدکننده و سه نفر که با پروفسور مشغول صحبت بودند، تمام چیزی بود که نظر من را به خود جلب کرد. اگرچه یکی از دغدغه‌های کودکی‌ام پس از دنبال کردن شهاب‌سنگ‌ها در آسمان این بود که بدانم چه سرنوشتی در انتظار آن‌هاست و اکنون ده‌ها نمونه از آن‌ها مقابل چشمانم بودند ولی حالا تنها به سوالاتم از پروفسور فکر می‌کردم.

گرفتن عکس یادگاری دو بازدیدکننده با پروفسور نشان از این بود که کار آنها با او تمام شده و می‌توانستم با او صحبت کنم.

 خود را معرفی کردم و پاسخی عجیب از وی شنیدم: "آقای جلالی (شهردار نراق) گفتن که دنبال من می‌گشتی، منتظرت بودم!" گویا اشتیاق او برای صحبت کردن آن هم در مورد شهاب‌سنگ بیشتر از من بود. از وی خواستم تا بنشیند اما ابراز راحتی وی از این شرایط، آغاز گفت و گوی من با او بود.

آشنای شهاب سنگ ها

گفت و گوی من با پروفسور به اینجا ختم نشد بلکه ادامه آن را به روز بعد و در مراسم رونمایی موکول کردم. کم کم نزدیک ظهر می‌شد و تعداد مراجعان موزه نه برای بازدید از موزه، بلکه برای دیدار با پروفسور بیشتر می‌شد. بیشتر آنها سنگی به همراه داشتند و امیددار به اینکه پروفسور، شهاب‌سنگ بودن آن را تائید کند. در زمان مصاحبه و هنگام خداحافظی، پروفسور چندین بار تاکید کرد که فردا و برای مراسم رونمایی نیز حضور داشته باشم و حتی شماره موبایل آلمان خود را نیز به من داد تا اخبار را برای او ارسال کنم.

آخرین تصویر درذهن من از موزه، حفره ایجاد شده توسط شهاب‌سنگ بود. حفره‌ای که صفحه جدیدی از تاریخ را گشوده بود. پیش از بازگشت، با هماهنگی پروفسور و نگهبانان، نگاهی به المانی که قرار بود فردا نصب شود، انداختم. اما یک چیز کاملا جلب توجه می‌کرد؛ اگرچه تنها راه دسترسی به موزه همان درها بود و خبری از پنجره نبود اما امنیت این اتاق حدودا ۱۰۰ متری، آنگونه که انتظار داشتم، نبود. اینجا موزه‌ای منحصربه‌فرد در ایران، خاورمیانه و جهان است؛ پس انتظار وجود کفپوش و دیوارپوش‌هایی زیبا یا ویترین‌هایی ایمن‌تر و جذاب‌تر، چندان بیراه نیست. تابلوی موزه آنچنان که باید باشد نبود و در شهر نیز اثری از راهنما برای رسیدن به موزه به چشم نمی‌خورد.

غروب همان روز بود که شهردار نراق تماس گرفت اما پروفسور پشت خط بود؛ می‌خواست نکته‌ای به مصاحبه‌اش افزوده شود و باز هم تاکید کرد تا در مراسم رونمایی حضور پیدا کنم.

فردای آن روز باز هم مسیر حدودا ۵۰ کیلومتری محلات تا نراق را طی کردم. این بار ابتدای خیابان بنری نصب بود و کارگران نیز به شدت مشغول بودند. المان نصب شده و ظاهرا همه چیز آماده رونمایی بود. تابلوهای ویژه هرکدام از سیارات هم در حال نصب بود. زمانی که وارد موزه شدم، پروفسور باز هم‌ مشغول بررسی سنگ‌هایی بود که مراجعان به او نشان می‌دادند. زمانی که من را دید، خودش به سمت من آمد و من را پیش ویترینی برد که روز قبل و تلفنی در مورد آن صحبت کرده بود. توضیحات تکمیلی در ارتباط با شهاب‌سنگ‌های سقوط کرده در آلمان را ارائه کرد. قسمت دوم گفت و گوی ما اینجا آغاز شد.

اگرچه سوالاتم به پایان نرسیده بود اما یک کار نیمه‌تمام دیگر مانده بود. باید فسیلی را که ۴ سال پیش در نقطه‌ای از استان پیدا کرده بودم به دکتر نشان می‌دادم. وقتی مسئله فسیل را با وی مطرح کردم، بلافاصله با من همراه شد. زمانی که فسیل را دید، تنها دو جمله گفت: "یه جای خوب براش دارم" و همراه شدیم تا فسیل من را در ویترین سنگ‌های جدید اهدایی قرار دهد و قرار شد تا امروز همراه با دیگر سنگ‌ها و شهاب‌های اهدایی رونمایی شود. اگرچه دل کندن از فسیلی که همین چند ماه پیش مشتری چند میلیون تومانی هم داشت، سخت بود اما وقتی پروفسور از همه زندگی خود برای موزه و مردم گذشته است، یک فسیل ارزش چندانی نخواهد داشت.

می‌گفتند پروفسور به همه چیز حساس است؛ حتی عکس بنری که ابتدای کوچه نصب کرده اند. چندان هم بیراه نمی‌گفتند؛ از بی‌نظمی‌ها گلایه داشت و حالا که صمیمی‌تر شده بودیم، گهگاه این گلایه‌ها را با من مطرح می‌کرد. نمی‌توان از کاستی‌ها گفت اما از دلسوزی مردم و عوامل شهرداری نراق که از ابتدای تشکیل موزه شهاب‌سنگ، در کنار پروفسور ایرج عشقی بوده‌اند تا موزه به این نقطه برسد، چیزی نگفت؛ همه هر آنچه در توان داشتند برای برگزاری بهتر مراسم به کار می‌گرفتند. رونمایی انجام شد و مراسم به پایان رسید اما دو نکته از این مراسم همواره در ذهن من خواهد ماند؛ پروفسور سال‌ها تلاش کرده بود تا این مجموعه جدید و نفیس را از سراسر جهان برای اهدا به این موزه جمع‌آوری کند و خود را از آلمان به اینجا رسانده بود اما دریغ از حضور یک مسئول استانی برای قدردانی از وی!

قاب دوم ماندگار از مراسم، بغضی بود که چندین بار در نگاه و کلام او شکل گرفت و اشک را در چشمانش حلقه کرد. گویا "مردم"، "جوانان"، "ایران" و "شهاب‌سنگ" کلماتی هستند که حس میهن‌دوستی او را تحریک کرده و او را منقلب می‌کنند.

سوال‌هایم از او به پایان نرسیده بود به همین دلیل قرار ملاقات فردا را با پروفسور هماهنگ کردم اما آنچه از صحبت‌های او برمی‌آمد این بود که شاید با توجه به برنامه‌های وی، دیدار سومی در کار نباشد. غروب همان روز آخرین تیر ترکش را رها کردم و از واسطه خود با پروفسور خواستم تا در صورت امکان زمان ملاقات سومم با او را هماهنگ کند و در نهایت ساعت ۹ را به من اعلام کرد.

اگرچه وعده دیدار سوم ما یکشنبه ساعت ۹ بود اما از ۸ صبح آن روز جلوی موزه منتظر بودم تا نگاهی به بافت سنتی بی‌نظیر نراق داشته باشم. ساعت ۸ و نیم بود که پروفسور همراه یک نفر از کوچه موزه خارج شده و راهی خیابان شد. پیش خود تصور کردم که احتمالا شب را در یکی از خانه‌های بوم‌گردی سپری کرده و حالا هم عازم صبحانه است. کمتر از ۱۰ دقیقه دیگر بازگشت و با او راهی موزه شدم.

برای هیچ‌کس قابل باور نیست که پروفسور آن شب را داخل موزه به صبح رسانده بود و وقتی علت را جویا شدم، گفت "می‌خواستم شب آخر حضورم در نراق هوایی را تنفس کنم که شهاب‌ها در آن قرار دارند." و این، آغاز قسمت سوم از سریال گفت و گوی من با او بود.

آنچه که خواهید خواند، گفت و گوی من با پروفسور ایرج عشقی در میانه تیرماه و هنگام رونمایی از المان منظومه شمسی موزه شهاب‌سنگ نراق است که به بهانه چهل و نهمین سالروز سقوط شهاب‌سنگ، امروز منتشر می‌شود.

پروفسور ایرج عشقی در سال ۱۳۱۸ در بردسیر کرمان متولد شد، مقطع ابتدایی را در بردسیر و کرمان سپری کرد و دیپلم خود را از دبیرستان هدف تهران گرفت. در ۱۸ سالگی برای تحصیل در رشته زمین‌شناسی عازم آلمان و دانشگاه آخن شد. تحصیلات تکمیلی خود را در رشته ژئوفیزیک به پایان رساند و پس از اخذ دکترا با بورسیه دولت آلمان، هوای وطن کرده و به ایران باز می‌گردد.

اگرچه شرایط کاری در شرکت نفت، صنایع معدنی و ذوب آهن برای وی فراهم شد اما علاقمندی به کار در محیط آکادمیک، مسیر او را به سمت دانشگاه تهران هدایت کرد. ابتدا در موسسه علوم و سپس موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران مشغول به کار شد. به دلیل تخصص زمین‌شناسی، رئیس بخش اکتشافات موسسه ژئوفیزیک شد. سپس با همکاری انجمن زلزله شناسی آمریکا، پایگاه زلزله‌شناسی را در تهران بنا کرد و دستگاه‌ها را در ۷ نقطه مستقر کرد که مرکز آن در ملاصدرای تهران قرار داده شد و آنتن تله‌متری آن نیز قابل مشاهده است. اطلاعات دریافتی برای تشخیص زلزله از ۷ نقطه یاد شده به این مرکز انتقال داده می‌شود. مدیریت علوم فیزیک زمین از مسئولیت‌های دیگر وی بود.

پس از تعطیلی دانشگاه‌ها، پروژه بسیار تخصصی از آلمان به وی پیشنهاد شد که به منظور عدم توقف فعالیت‌های علمی، موافقت او را به همراه داشت. این مسئله منجر به ۱۵ سال فعالیت در عرصه‌های مختلف از جمله زمین‌شناسی شد.

از آنجا که وی دارای تخصص‌های مختلفی در زمینه آتشفشان، زلزله و زمین‌شناسی است، گفت و گو با او در در چند محور بوده و به تخصص‌های وی می‌پردازد. هرچند صحبت‌های وی علمی و تخصصی است اما عشق به سه چیز در وجود او موج می‌زند؛ شهاب‌سنگ، ایران و جوانان.

پروفسور ایرج عشقی در گفت و گو با ایسنا اظهار کرد: حضور دوباره من در آلمان با پیشنهاد تاسیس ژئوپارک همراه بود. این ژئوپارک در منطقه‌ای احداث شد که حدود ۳۰۰ آتشفشان در آنجا قرار داشت. فعالیت من در این منطقه منجر به احداث پروژه ژئوتوریسم و پارک آتشفشان در آلمان شد که مدال اروپا را نیز به این دلیل دریافت کردم.

وی گفت: پس از بازنشستگی، علاقه داشتم تا به ایران برگشته و به کشورم خدمت کنم. در سال ۱۳۵۳ که در موسسه ژئو فیزیک مشغول کار بودم، خبر برخورد یک شیء آسمانی به این ساختمان به گوشم رسید. برای تحقیقات بیشتر، خواستار توقف هرگونه فعالیت در این منطقه شدم و این اقدامات، آغاز کارهای تحقیقاتی من در این رابطه بود.

وی ادامه داد: حدود ۱۳ سال پس از سقوط شهاب‌سنگ، به نراق بازگشتم و پس از مشاهده دست نخورده باقی ماندن این محل، تلاش‌ها برای یافتن شهاب‌سنگ و ایجاد موزه را آغاز کردم. اگرچه در بسیاری از نقاط دنیا موزه شهاب‌سنگ وجود دارد اما تنها موزه شهاب‌سنگی که در محل برخورد شهاب‌سنگ ایجاد شده است، در این نقطه است و همین مسئله این موزه را در سطح جهان منحصر به فرد می‌کند.

وی افزود: علاوه بر انواع شهاب‌سنگ‌های با ارزش از نقاط مختلف جهان که با شناسنامه ناسا در این موزه گردآوری شده است، انواع سنگ‌های با ارزش زمینی نیز در این موزه وجود دارد.

وی با اشاره به پروژه شبیه‌سازی‌شده منظومه شمسی که به تازگی در این موزه افتتاح شده است، گفت: مشابه این پروژه در اروپا و آمریکا وجود دارد اما برای اولین بار است که در آسیا ایجاد می‌شود. این سازه جدید و بسیاری از این کارها با تلاش شخصی خودم و بدون هیچگونه چشم‌داشتی انجام می‌شود. حتی پیشنهادهایی از سایر کشورها داشتم اما کشور خود را برای این اقدامات ترجیح دادم.

پروفسور عشقی با اشاره به ارزش بالای علمی شهاب‌سنگ اظهار کرد: شهاب‌سنگ‌ها در سه دسته سنگی، سنگی آهنی و آهنی دسته‌بندی می‌شوند که شهاب‌سنگ آهنی با ارزش‌ترین نوع آن است و نوع "سنگی آهنی" و "سنگی" به ترتیب در مرحله بعدی ارزش قرار دارند.

وی با اشاره به سنگ‌های یافت‌شده در کویر لوت و احتمال شهاب‌سنگ بودن آنها ادامه داد: بسیاری از این‌ها سنگ‌های آتشفشانی هستند که به شهاب‌سنگ شباهت بسیاری دارد. زمانی می‌توان با اطمینان از شهاب‌سنگ بودن آنها صحبت کرد که بتوانند از طریق آزمایش، شناسنامه معتبر دریافت کنند.

وی افزود: موادی در شهاب‌سنگ‌ها وجود دارد که از طریق آزمایش‌های سنگین در یک آزمایشگاه معتبر که هزینه حدود ۴۰۰ یورویی را به همراه دارد، قابل تشخیص است. برخی از شهاب‌سنگ‌های موجود روی زمین نیز به دلیل فرسودگی و از دست رفتن برخی از مواد ارزش علمی خود را از دست داده‌اند.

 وی تصریح کرد: چیزی که در مورد شهاب‌سنگ‌ها بسیار جذاب است، رصد آنهاست. با مطالعه بر روی شهاب‌سنگ‌ها و مواد تشکیل دهنده آنها می‌توان اطلاعاتی در مورد شکل‌گیری و قدمت آنها به دست آورد.

 وی گفت: علی‌رغم اینکه بسیاری افراد اعتقاد داشتند چنین موزه‌ای باید در پایتخت ایجاد شود، ولی من عقیده داشتم که باید در همین جا و در جایی که شهاب‌سنگ سقوط کرده تشکیل شود. اگر محل سقوط شهاب‌سنگ در بیابان نیز باشد، باید موزه در همان جا احداث شود. تمام تلاش من نیز بر این بوده تا موزه در اینجا احداث شده و در همین مکان توسعه پیدا کند.

 وی اظهار کرد: برای پی بردن به جزئیات بیشتر درباره شهاب‌سنگ نراق، تز دکترای یکی از دانشجویانم در آلمان را با محوریت این شهاب‌سنگ و سنگ‌های مریخی تعیین کردم تا سن واقعی شهاب‌سنگ از لحظه جدا شدن از والد اصلی (سیاره یا سیارک مادر) را تشخیص دهیم.

 وی ادامه داد: یافته‌های این پژوهش نشان داد که شهاب‌سنگ نراق حدود ۱۳ میلیون سال در فضا در حال حرکت بوده تا در ۲۸ مرداد ۵۳ به زمین برخورد می‌کند و قطعاً هنگام برخورد با جو زمین وزنی بالای چند تن داشته و پس از برخورد با جو و در اثر سوختن به این اندازه تبدیل می‌شود.

 وی با رد برخی شنیده ها مبنی بر اینکه یکی از کارهای پرفسور، گشتن بیابان برای یافتن شهاب‌سنگ هاست، اظهار کرد: شخصا به جستجو برای یافتن شهاب‌سنگ نیاز ندارم بلکه علاقه من به شهاب‌سنگی است که سقوط می‌کند.

 وی با رد صحبت‌ها مبنی بر اینکه یکی از راه‌های تشخیص شهاب‌سنگ‌ها خاصیت مغناطیسی آنها است، ادامه داد: برخی سنگ‌های زمینی از جمله سنگ آهن نیز دارای این خاصیت هستند. باید منطقه یافتن سنگ را در نظر گرفت و اینکه آیا در محدوده آتشفشان قرار دارد یا خیر و تا وقتی آزمایشات علمی در یک آزمایشگاه تخصصی انجام نشود نمی‌توان در مورد اصالت آن اظهار نظر کرد. حتی خود من نیز با وجود اطمینان داشتن نسبت به شهاب بودن برخی از سنگ‌ها، تا انجام آزمایش دقیق با قطعیت در مورد آن اظهار نظر نمی‌کنم.

 وی افزود: نمی‌توان نقطه‌ای را تعیین کرد که احتمال بارش شهاب در آن بیشتر باشد اما در زمان بارش شهاب‌سنگی، برخی نقاط کشش بیشتری برای جذب شهاب دارند. اگرچه بسیاری از شهاب‌سنگ‌ها در اثر برخورد با جو می‌سوزند یا در اندازه‌های مختلف به زمین می‌رسند، سابقه برخورد شهاب‌سنگ ۵۰ کیلویی نیز در آلمان وجود دارد.

 وی تصریح کرد: این شهاب‌سنگ پس از برخورد به زمین گودالی ایجاد کرده است که در اطراف این گودال شهری احداث شده است. شهاب‌سنگ هنگام برخورد با زمین حدود ۷۰ کیلومتر بر ثانیه سرعت دارد به همین دلیل تکه‌های بزرگ شهاب‌سنگ در اثر برخورد با زمین تمام سنگ‌های منطقه را دگرگون می‌کند.

 پروفسور عشقی گفت: در مولداوی این شهاب‌سنگ به صورت تکه‌های ریز شیشه فرود آمده است که ارزشی فراتر از جواهر دارد که نمونه آن در موزه موجود است. الماس‌های منطقه آفریقا که با کیفیت‌ترین الماس‌های جهان است، در اثر برخورد یک شهاب‌سنگ به وجود آمده است. شهاب‌سنگ وارد کوه آتشفشان شده و زمانی که آتشفشان فعال شده به صورت مواد مذاب آن روی زمین جاری می‌شود. پس باید برای وجود الماس قدردان شهاب‌سنگ بود.

 وی در مورد خرید و فروش شهاب‌سنگ تصریح کرد: در آلمان امکان فروش شهاب‌سنگ به افراد عادی وجود دارد و این فروش از طریق موزه‌ها صورت می‌گیرد اما خریدار باید شخصی متخصص در این زمینه باشد.

وی با اشاره به اینکه شهاب‌سنگ نراق در دانشگاه تهران قرار دارد، گفت: با وجود اینکه این شهاب‌سنگ توسط من به دانشگاه تهران تحویل داده شد، اما دانشگاه حاضر نشد قطعه‌ای از آن را در اختیار من قرار دهد. پس از بررسی‌ها موفق شدم نمونه‌هایی از شهاب‌سنگ را که برای آزمایش به دانشگاه آخن آلمان برده بودم و جزو اموال دانشگاه بود، تحویل گرفته و در این موزه به نمایش در بیاورم.

وی اظهار کرد: حتی با پیگیری‌های انجام شده، تکه‌هایی از شهاب‌سنگ را از افرادی که در آن زمان در این مکان مشغول فعالیت ساختمانی بودند دریافت کردم تا در موزه به نمایش در بیاید.

 وی با تاکید بر این نکته شهاب‌سنگ باید در این موزه قرار بگیرد گفت: مسئولان باید این نکته را پیگیری کنند زیرا مکان اصلی شهاب‌سنگ این موزه است‌. تکه‌ای از قدیمی‌ترین شهاب‌سنگ جهان که از نزدیک‌ترین فاصله به خورشید یا حتی دورتر از آن حرکت کرده و در یخچال‌های سوئد، نروژ و سیبری پیدا شده است، نیز در این موزه قرار دارد.

وی اظهار کرد: به تازگی با مطالعات انجام شده بر روی شهاب‌سنگ‌های مریخ، اثراتی از میکروارگانیسم در آنها مشاهده شده اما این مطالعات هنوز به اثبات نرسیده است. موادی که در آزمایشات به دست آمده می‌تواند ناشی از ارگانیسم‌های زنده باشد.

 وی ادامه داد: سقوط شهاب‌سنگ با ابعاد بزرگ در نقاط شهری می‌تواند مرگبارتر از وقوع زلزله باشد. سقوط شهاب‌سنگ با ابعاد بسیار بزرگ می‌تواند منجر به جابجایی قاره‌ها شده یا حتی به نابودی زمین منتهی شود. سقوط شهاب‌سنگ در زمان حیات دایناسورها منجر به نابودی بسیاری از موجودات زمینی و دریایی شده است. تصور من این است که پایان‌بخش حیات روی زمین، همزمان با سقوط شهاب‌سنگ باشد.

 وی افزود: شهاب‌سنگ نراق از جنس سیلیکاتی یا سنگی بوده است. یکی از معدود شهاب‌سنگ‌های آهنی که در دوران ناصرالدین شاه در ایران سقوط کرده، در موزه کاخ گلستان قرار دارد. این شهاب‌سنگ به واسطه ایجاد گودال توسط کشاورزان کشف شده و سپس به اطلاع ناصرالدین شاه رسانده می‌شود. پس از مطلع شدن انگلیسی‌ها از وجود چنین شهاب‌سنگی، به منظور رایزنی برای گرفتن شهاب‌سنگ نزد ناصرالدین شاه می‌روند که با مخالفت وی مواجه می‌شوند.

 عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات زمین‌شناسی دانشگاه آخن آلمان گفت: در غیبت ناصرالدین شاه، این شهاب‌سنگ توسط عده‌ای شکسته شده و یک قطعه ۵ کیلویی به خارج از کشور برده می‌شود. قطعه شهاب‌سنگ موجود در موزه کاخ گلستان ۳۰ الی ۴۰ کیلو وزن دارد. علی رغم تلاش‌های انجام شده برای انتقال قطعه‌ای از آن به این موزه، تاکنون موفق به اینکار نشدم.

 وی اظهار کرد: یکی از آرزوهای من این است که انسان‌ها از همان دوران کودکی ارزش و جایگاه طبیعت را درک کنند. تلاش می‌کنم نوشته‌هایم نیز به گونه‌ای باشد که امکان درک آن برای افراد با سنین پایین‌تر وجود داشته باشد. آرزویم این است که نمونه شبیه‌سازی شده شکل‌گیری و سقوط شهاب‌سنگ و حتی غرش آن را در یک فضای کوچک ایجاد کنم تا برای افراد قابل مشاهده باشد.

 وی ادامه داد: مشابه این کار و نمونه شبیه‌سازی شده آتشفشان را در آلمان طراحی کردم. کلاس‌های زمین‌شناسی باید در چنین کارگاه‌هایی برگزار شود تا دانش‌آموزان بتوانند با حرکات قاره‌ها، شکل‌گیری آنها و حتی تغییرات آنها در سال‌های آینده آشنا شوند. امیدوارم بتوانم روزی تمام این ایده‌ها را در این موزه پیاده کنم.

 وی با اشاره به موانع در مسیر توسعه موزه شهاب‌سنگ ادامه داد: کار احداث موزه با همکاری شهرداری نراق آغاز شد. خواسته من این است که شهرداری و آموزش و پرورش مسائل را بین خود حل کنند چرا که ما ایرانی هستیم و تمام این سرزمین به مردم ایران تعلق دارد. به هیچ وجه حاضر به جابجایی و انتقال این موزه به نقاط دیگر نیستم زیرا موزه متعلق به این نقطه یعنی محل سقوط شهاب‌سنگ است. موزه آتشفشان آلمان نیز دقیقاً کنار کوه آتشفشان ایجاد شده است.

 وی افزود: یکی از ایده‌های من این بود که المان منظومه شمسی، در داخل موزه نصب شود. پس از آن رصدخانه‌ای برای مشاهده اجرام آسمانی تعبیه شود. سپس در کارگاهی، انواع شهاب‌سنگ و ساختار آنها برای افراد توضیح داده شود تا یک مجموعه‌ای کامل برای شناسایی و رصد اجرام آسمانی شکل بگیرد.

 طراح ژئوتوریسم دانشگاه آخن آلمان  با اشاره به بازدید بسیاری از ستاره‌شناسان و زمین شناسان از کشورهای مختلف از این موزه و ظرفیت‌های آن، گفت: در کشورهای دیگر تورهای گردشگری و علمی، تورهای زمین‌شناسی و اخترشناسی در موزه‌ها برگزار می‌شود. نکته مهم در ارتباط با تورها این است که باید فردی متخصص مطابق با سطح سواد بازدیدکنندگان در موزه حضور داشته باشد تا بتواند تشریح درستی از موزه و بخش‌های آن داشته باشد.

وی اظهار کرد: اگرچه امنیت موزه قابل قبول و همچنان در حال ارتقا است اما باید بیشتر از این‌ها توسعه پیدا کند. ساختار ویترین‌ها مانند باید مانند گاوصندوق باشد و ویترین‌ها باید پس از ساعت بازدید داخل زمین فرو برود تا امنیت آن بیشتر تامین شود. فاصله قفسه‌ها باید از دیوار و از یکدیگر بیشتر شده و فضای موزه بزرگتر باشد. ایده برای افزایش امنیت زیاد است اما نیاز به صرف هزینه دارد. پیشنهاد من این است که در روزهای تعطیل ایام پایانی هفته و عید نوروز موزه باز بوده و بازدید برای عموم فراهم باشد.

 وی با بیان اینکه از بین آتشفشان، زمین‌شناسی و شهاب‌سنگ بدون شک انتخاب او شهاب‌سنگ خواهد بود، افزود: از زمانی که با این شهاب‌سنگ آشنا شدم، زندگی من تغییر کرده و عاشق شهاب‌سنگ شدم. در حالی که پیش از این تنها در زمینه زلزله، زمین‌شناسی و آتشفشان در حال پژوهش و مطالعه بودم.

ایرج و آرزوهایی از جنس وطن‌پرستی

رئیس و طراح موزه آتشفشان شهر دان آلمان گفت: آرزو می‌کنم در بازگشت مجددم به ایران، ایده شکل‌گیری شهر فضایی در این موزه عملیاتی شده باشد. یکی دیگر از ایده‌های من، برپایی شب موزه در این نقطه است. به طوری که یک شب در سال تعیین شده و مردم علاوه بر بازدید از موزه و مشاهده المان منظومه شمسی، به رصد آسمان و ستارگان بپردازند. دیگر ایده من برپایی مراسمی به مناسبت ۵۰ سالگی سقوط شهاب‌سنگ در سال آینده است.

 وی اظهار کرد: آرزویم سلامتی برای جوانان و آموزش درست برای آنان است تا به همه دنیا ثابت کنیم جوانان ایران بسیار توانمند هستند. جوان ایرانی توان انجام هر کاری را دارد به این شرط که در سیستم آموزشی درست و با تعامل مناسب پرورش پیدا کند.

 وی ادامه داد: از تفریحات من پس از بازنشستگی این است که به نقاط بکر و نادیده کشور سفر کرده و آثار باستانی را مشاهده کنم. در اطراف کرمان نقاط دیدنی و بکر بسیاری وجود دارد. حتی بیش از ۱۰ دهانه آتشفشانی را نیز در آن منطقه مشاهده کردم.

وی افزود: یکی از بزرگترین آرزوهای من، مشاهده گودال آتشفشانی در ایران است. در نقشه‌های زمین‌شناسی ایران عنوان شده است که در اطراف کرمان گودال آتشفشانی وجود دارد اما گودال‌های موجود، اگرچه از زیبایی‌های بسیاری برخوردارند اما گودال آتشفشانی نیستند.

 دوست داشتم پایان بخش گفت و گوی من با پروفسور، یک جمله درباره ایران باشد:

"به سرزمینم عشق می‌ورزم و هرکاری که انجام می‌دهم، برای سرزمین و جوانان آن است. تمام کارهای من برای سربلندی ایران است" و اینجا بود که باز هم بغض، صدا، چهره و چشمان ایرج را در آغوش گرفت.

 پروفسور اگرچه تلاش می‌کرد گلایه‌های خود را به نرم‌ترین شیوه مطرح کند اما نتوانست ناراحتی خود را درخصوص عبور از گیت‌های فرودگاهی پنهان کند. آنجا که هرگاه به ایران می‌آید، همراه خود سنگ‌های نادر زمینی یا شهاب‌سنگ به همراه دارد و هشدار گیت‌های بازرسی فرودگاهی منجر به بررسی چمدان‌های او می‌شود. خودش می‌گفت این مواقع باید نیم ساعت درس ستاره‌شناسی و زمین‌شناسی به مامور امنیتی بدهم.

اگرچه این موارد در زمره پروتکل‌های امنیتی و ضروری در عبور از مرزهاست اما می‌توان با تعامل وزارت خارجه، معرفی‌نامه‌ای برای تردد راحت‌تر نوابغ علمی کشور صادر کرد.

 کاش می‌شد در پاسخ به تلاش‌های پروفسور عشقی، مسئولان ارشد استانی دست در دست هم داده و شهاب سنگ نراق را  به عنوان یک سرمایه ملی به جایگاه اصلی خود یعنی موزه شهاب‌سنگ بازگردانند. اما با توجه به پیگیری‌های پیشین ایسنا، موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران حتی حاضر نیست تصویری از این شهاب‌سنگ منتشر کند. همین مسئله موجب ایجاد شایعاتی مبنی بر فروش، سرقت یا گم شدن شهاب‌سنگ در فضای مجازی شده است.

 هرگز متوجه نشدم چرا با وجود مشکل دیسک کمر و نیاز شدید به عمل جراحی و با وجود اصرار چندین باره من و دیگران، در تمام طول مدت گفت و گو حتی یک لحظه هم ننشست. نمی‌دانم ایرجی که هزار کیلومتر آنطرف‌تر در بردسیر متولد شده و هزاران کیلومتر آنسوتر در آلمان زندگی کرده، چند وقت در نراق بوده که همه او را می‌شناسند و او نیز همه را حتی به اسم می‌شناسد! با همه احوالپرسی می‌کرد و آنچه که در رفتار او و دیگران موج می‌زد، احترام متقابل بود.

پایان بخش دیدار من با او، عکس سلفی بود که همواره با خود به همراه خواهم داشت. این اولین درخواست عکس سلفی منِ از عکس گریزان بود و شاید آخرین درخواست. صبر می‌کنم تا قاب بعدی ما، تصویری از من و پروفسور و یکی از آرزوهایش باشد.

ایرج تمام ویژگی‌های یک شهاب‌سنگ به جز یکی از آنها را دارد؛ جذاب، نادر و دوست داشتنی است اما هرچقدر شهاب‌سنگ دست نیافتنی است، دسترسی به او آسان بود. علاوه بر سادگی در ظاهر، هنوز لهجه کرمانی را به همراه داشت و ذره‌ای غرور در گفتار و رفتارش نبود.

با پروفسور خداحافظی کردم و نمی‌دانم دیدار بعدی من با او کجا و چه زمانی خواهد بود. از صمیم قلب آرزو می‌کنم به زودی شاهد برآورده شدن یکی از آرزوهایش برای موزه باشم. اما یک صحنه را هیچوقت فراموش نخواهم کرد، لحظه‌ای که از تلاش‌هایش صحبت می‌کرد و گفت: "این‌ها همه تقدیم شما عزیزان سرزمینم" چشمانش اشک‌آلود شد و صدایش لرزید. با خود گفتم کاش می‌شد تو و وطن‌دوستی تو را تکثیر کرد، تو ایرج عشقی هشتاد و اندی ساله و استاد دانشگاه آخن نیستی، تو فرزند ایرانی، از نوع عزیزدردانه‌هایش.

 انتهای پیام

منبع: ایسنا

کلیدواژه: استانی علمی و آموزشی شهاب سنگ نراق استانی شهرستانها استانی اجتماعی استانی اقتصادی استانی سیاسی استانی شهرستانها استانی فرهنگی و هنری اربعین 1402 استانی ورزشی نماز جمعه استانی اجتماعی استانی اقتصادی استانی سیاسی استانی شهرستانها گفت و گوی من ناصرالدین شاه دانشگاه تهران مراسم رونمایی شهاب سنگ نراق سقوط شهاب سنگ موزه شهاب سنگ شهرداری نراق شهاب سنگ شهاب سنگ شهاب سنگ دانشگاه آخن شهاب سنگ شهاب سنگ ها شهاب سنگ شهاب سنگ شهاب سنگ شهاب سنگ زمین شناسی شهاب سنگ شهاب سنگ شهاب سنگی انجام شد شکل گیری موزه شدم من با او تلاش ها همه چیز باز هم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۴۹۷۳۱۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

عاشق دوآتشه استقلال؛ التماس می‌‎کردم دستانم را قطع نکنند!

هوادار استقلال که این روز‌ها عکسش در فضای مجازی وایرال شده است گفت: برای شهادت حضرت فاطمه (س) از تیر چراغ برق بالا رفته بودم که پرچم سیاه عزاداری نصب کنم، ناگهان من را برق گرفت و پزشکان گفتند که برای زنده‌ماندن چاره‌ای جز قطع کردن دو دستم ندارند.

به گزارش همشهری آنلاین، اگر اهل فضای مجازی و فوتبالی باشید حتما این روز‌ها تصویر هوادار استقلال را که بدون دست با لباس آبی بر روی سکو‌های ورزشگاه آزادی در حال تشویق تیم محبوب خود است را زیاد دیده‌اید، هواداری که رسول ملایی نام دارد. این عکس به سرعت در فضای مجازی وایرال شد و واکنش جواد نکونام و بازیکنان این تیم را به همراه داشت، آنها از داشتن هواداری، چون رسول به خود بالیدند و با انتشار چهره‌اش در صفحات شخصی‌شان نوشتند: به عشق شما می‌جنگیم ...

ملایی نمونه بارز هوادار متعصبی است که تمام آرزو و رویاهایش را از بام تا شام در رنگ آبی و مستطیل سبز جستجو می‌کند. هواداری که در دنیای مادی با معلولیت دست و پنجه نرم می‌کند، اما در دنیای واقعی این روز‌ها گرمابخش دل‌های استقلالی‌ها است و آنها دستانشان را به دور غیرت و تعصب او قلاب می‌کنند تا حلقه تعصب‌شان شکل بگیرد.

پیدا کردن رسول ملایی آسان نبود، اما هر طور بود او را پیدا کردیم و دقایقی با وی همکلام شدیم، او برایمان از روزی حرف زد که برای نصب پرچم شهادت حضرت فاطمه (س) از تیر چراغ برق بالا رفت، اما برق او را گرفت و زنده ماند. از روز‌هایی حرف زد که التماس می‌کرد تا دستانش را قطع نکنند، اما خوابی دید که او را به آدم دیگری تبدیل کرد، برایمان تعریف کرد چقدر عاشق استقلال است و این تیم برایش از هر چیز و کَس دیگری در دنیا بیشتر اهمیت دارد.

بعد از بازی استقلال و شمس آذر عکس تو در فضای مجازی وایرال شد. عکسی که همه استقلالی‌ها را تحت تاثیر قرار داد، فکرش را می‌کردی تمام صفحات استقلالی عکست را منتشر کنند.

یک اتفاق جذاب و شیرین برایم بود، اتفاق که حسابی از آن شگفت زده و خوشحال شدم، البته اگر بخواهم حقیقت را بر زبان بیاورم، وقتی برای تماشای بازی استقلال و شمس آذر قزوین به استادیم آزادی رفتم می‌دانستم این اتفاق خواهد افتاد و عکس‌های من منتشر خواهد شد، اما صادقانه می‌گویم اینکه تمام صفحات و کانال‌های هواداری استقلال عکسم را منتشر کنند و یا جواد نکونام و دیگر بازیکنان تیم استقلال عکسم را در صفحه شخصی‌شان بگذارند و بنویسند به عشق شما می‌جنگیم برایم باور کردنی نبود، احساس غرور کردم، احساس عاشقی که به معشوق خود رسیده است، وقتی مدام در اینستاگرام صفحات را دنبال می‌کردم و عکس خودم را می‌دیدم اشک ریختم، اشک شوق ...

برای اولین بار به ورزشگاه می‌رفتی؟

چطور؟

به این خاطر که اگر باز هم به ورزشگاه رفته بودی خیلی زودتر از اینها عکسی از تو بیرون آمده بود.

سال‌ها بود به ورزشگاه نرفته بودم. سال‌ها پیش از این به ورزشگاه می‌رفتم، روز‌هایی که سالم بودم و دست‌هایم هنوز قطع نشده بود.

خیلی‌ها فکر می‌کردند این موضوع به خاطر بیماری مادرزادی باشد.

نه، تا همین هفت، هشت سال قبل دست داشتم، اما یک اتفاق و حادثه باعث شد تا دست‌هایم قطع شود.

دوست داری درباره اینکه چرا و چه اتفاقی باعث شد تا دست‌هایت را از دست بدهی حرف بزنیم، البته اگر ناراحت نمی‌شوی.

نه، اتفاقا خیلی دوست دارم برایتان تعریف کنم، اما پیش از اینکه بخواهم ماجرای قطع شدن دست‌هایم را تعریف کنم از این بگویم که چرا تصمیم گرفتم روز بازی با شمس آذر قزوین به ورزشگاه بروم.

چرا این تصمیم را گرفتی؟

من استقلالی هستم، عشق به استقلال در تمام بند بند وجودم وجود دارد، با برد‌های استقلال می‌خندم و با شکست‌هایش اشک می‌ریزم، استقلال شرایط حساسی داشت و دارد. لیگ برتر به اوج حساسیت خود رسیده و در روز‌هایی از دست دادن امتیاز می‌تواند سرنوشت قهرمانی استقلال را به خطر بیندازد. تصمیم گرفتم به ورزشگاه آزادی بروم و این پیغام را به مربیان و بازیکنان استقلال بدهم که من و امثال من عاشق شما هستیم، به خاطر ما تلاش کنید، بجنگید و برایمان خاطره‌های خوشی را رقم بزنید.

حالا درباره آن اتفاق حرف می‌زنی، چی شد که دست‌هایت قطع شد؟

ایام شهادت حضرت فاطمه (س) بود، به این حضرت ارادت خاصی دارم، خیلی وقت‌ها و خیلی جا‌ها به او متوسل شده‌ام و از این بزرگوار کمک خواسته‌ام، در اردستان (از شهرستان‌های استان اصفهان) هر سال مراسم عزاداری برگزار می‌کنیم، پرچم‌های مشکی در کنار مسجد محلمان نصب می‌کنم، از تیر چراغ برق بالا رفته بودم که پرچم سیاه عزادری نصب کنم که ناگهان مرا برق گرفت، دیگر هیچی یادم نمی‌آید. بیهوش شدم، مرا از اردستان با آمبولانس به بیمارستانی در استان اصفهان بردند، معجزه شده بود، زنده ماندم، اما روی تخت بیمارستان افتاده بودم و چشمانم هیچ کجا را نمی‌دید، درد شدیدی داشتم، از شدت درد داد و فریاد می‌کردم، آمپول می‌زدند و چند دقیقه‌ای دردم ساکت می‌شد و دوباره که اثر این آمپول‌ها از بین می‌رفت درد شروع می‌شد، خیلی درد داشتم، خیلی، قابل توصیف نیست، باور کنید همین الان که دارم درباره آن روز‌ها با شما حرف می‌زنم تا مغز استخوانم درد می‌گیرد، دوست داشتم بمیرم، اما این درد‌ها از بین برود، یادم می‌آید آمپول زدند و وقتی آرام شدم آقایی من را صدا کرد و گفت آقا رسول می‌خواهم درباره موضوع مهمی با تو حرف بزنم!

این آقا پزشک معالجت بود؟

بله، چشمانم او را نمی‌دید، اما گفت آقا رسول من پزشکت هستم، باید با تو حرف بزنم، باید از تو برای عمل جراحی اجازه بگیرم، او را نمی‌دیدم، اما صدایش می‌لرزید و با بغض حرف می‌زد، با لکنت گفت: تمام دستانت عفونت کرده و این عفونت هر لحظه شدت بیشتری به خود می‌گیرد و ممکن است به نقاط دیگر بدنت سرایت کند، باید دست‌هایت را قطع کنیم!

راحت قبول کردی؟

نه، داد زدم، گریه کرد، خواهش کردم، التماس کردم، می‌گفتم این اجازه را به تو نمی‌دهم، حق ندارید دست‌هایم را قطع کنید، من دست‌هایم را لازم دارم. اگر دست‌هایم قطع شود چه کار کنم؟ دکتر با گریه من گریه کرد و گفت مجبور هستیم، اگر عفونت پیشرفت کند ممکن است اتفاقات بدتری برایت بیفتد، او مرا دلداری می‌دارد و می‌گفت پسرم باور کن چاره دیگری نداریم، من حاضر هستم هر کاری کنم تا تو دست‌هایت قطع نشود، اما مجبور هستم، آزمایش گرفته‌ام، با خیلی از پزشکان مشورت کرده‌ام، به خدا چاره دیگری نیست، همین که او حرف می‌زد دردم دوباره شروع شد، از شدت درد ناله کردم، آمپول زدم و وقتی درد به طور موقت از بین رفت دکتر را صدا زدم، به او گفتم اگر دست‌هایم را قطع کنید دردهایم خوب می‌شود؟ این درد‌ها امان مرا بریده است، دوست دارم از شدت درد بمیرم؟ دکتر پاسخ داد: چند روز طول می‌کشد، اما راحت می‌شوی و دیگر دردی وجود نخواهد داشت، مرا به اتاق عمل بردند، وقتی می‌خواستند بیهوش کنند دوباره به همان دکتر گفتم یعنی هیچ چاره‌ای نیست؟ قطع کردن دست‌هایم آخرین راه حل است؟ دکتر باز گریه کرد و گفت، به خدا قسم نه، بدجوری دستانت عفونت کرده است، اگر این کار را نکنیم زنده نمی‌مانی! مجبورم رسول جان، مجبورم، این کار برای من سخت‌ترین کار دنیاست، اما به نفع توست، قبول کن که چاره ندارم.

التماس می‌‎کردم دستانم را قطع نکنند | عاشق استقلالم | ماجرای حادثه‌ای که برای هوادار معروف شده آبی‌ها پیش آمد

بعد از دوران نقاهت چه کار کردی، چه کار می‌کنی، هزینه زندگی‌ات را چطور تامین می‌کنی؟

چند هفته‌ای بود که از بیمارستان مرخص شده بودم که در مسجد محلمان همان مسجدی که برق گرفتگی رخ داد حضور داشتم، یک گروه برای ساخت فیلمی آمده بودند، آقایی را دیدم که کارگردان آن مجموعه بود، وقتی مرا دید و ماجرای زندگی‌ام را برایش تعریف کردم موبایلش را از جیبش درآورد و فیلمی را نشانم داد که تحت تاثیرم قرار داد، یک فرد آمریکایی بود که از بدو تولد نه دست داشت و نه پا، اما به خوبی رانندگی می‌کرد، از من پرسید رانندگی بلد هستی و در جواب گفتم نه، گفت تو که دست‌هایت از او بزرگ‌تر است چرا نمی‌خواهی این کار را انجام دهی؟ چرا دوست نداری مثل آدم‌های دیگر کارهایت را انجام دهی، عصر همان روز پیش یکی از دوستانم رفتم و به او گفتم می‌خواهم رانندگی یاد بگیرم! او خندید و گفت رسول این یکی کار را بی خیال شو، تو نمی‌توانی، خودم نوکرت هستم و هر وقت هر کجا خواستی بروی می‌آیم و می‌برمت و می‌آورم، اما مصمم بودم و گفتم خودم باید یاد بگیرم!

یاد گرفتی؟

آره، او وقتی اراده مرا دید تسلیم شد، شب‌ها با هم تمرین رانندگی می‌رفتیم، چند روز اول من فرمان را می‌گرفتم و او دنده را عوض می‌کرد، اما از هفته دوم خودم یاد گرفتم و خیلی راحت فرمان دستم و بود و با دست دیگرم دنده عوض می‌کردم، گواهینامه گرفتم شاید جالب باشد همسرم اهل مشهد مقدس است و وقتی از اصفهان به آنجا می‌رویم خودم پشت فرمان می‌نشینم، اصلا چرا راه دور بروم، وقتی می‌خواستم به تهران بیایم تا در تمرین استقلال شرکت کنم خودم رانندگی کردم.

نگفتی هزینه زندگی‌ات را چطور تامین می‌کنی؟

چند سالی تیمداری می‌کردم، در اردستان تیم داشتم و با فوتبال وقت خودم را می‌گذراندم، اما دو - سه سالی است که دیگر این کار را انجام نمی‌دهم و مسافر کشی می‌کنم.

مسافر کشی؟

آره، برای هزینه زندگی چاره دیگری ندارم، صبح با ماشین از خانه بیرون می‌آیم و تا عصر مسافر کشی می‌کنم، خدا را شکر می‌کنم روزی چند ساعت کار می‌کنم و نان حلال به خانه می‌برم، می‌خواهم وقتی دخترم بزرگ شد به پدرش افتخار کند که هیچ وقت از جنگیدن با سرنوشت خسته نشد و کم نیاورد کاری نکرد که شرمنده او و مادرش شود.

علاقه به استقلال از چه زمانی وارد زندگی شد؟

از همان دوران کودکی، در خانواده ما همه استقلالی هستند، هم محلی‌هایم همین طور و من نیز استقلالی شدم، استقلالی شدن و بودن افتخار است. آبی، بهترین و زیباترین رنگ دنیاست و عاشق استقلال هستم، استقلال را از همه کس و همه چیز بعد از خانواده‌ام بیشتر دوست دارم، همسرم فوتبالی نبود، اما از وقتی با من ازدواج کرد و متوجه شد چقدر به این تیم علاقه دارم و هنگامی که تیم محبوبم شکست می‌خورد چند روز حال و حوصله چیزی ندارم و لب به غذا نمی‌زنم استقلالی شد و وقتی این تیم بازی دارد کنارم می‌نشیند و دعا می‌کند تا برنده شود و من خوشحال شوم.

به تمرین استقلال رفتی و استقبال خوبی از تو به عمل آمد؟

چند روز پیش بود که مسئول کمیته مشوقین باشگاه استقلال به من پیغام داد که هماهنگ می‌کند تا به تهران بیایم و در محل تمرین استقلال حاضر شوم، روز پنج شنبه پیام داد که فردا (جمعه) تماس می‌گیرد تا برای روز شنبه هماهنگ کند، این اتفاق افتاد و با هماهنگی او به تهران آمدم تا در کمپ زنده‌یاد ناصر حجازی حاضر شوم.

برخورد جواد نکونام و بازیکنان استقلال با تو چگونه بود؟

سنگ تمام گذاشتند، برخورد فوق‌العاده‌ای داشتند و یک روز خوب و خاطره‌انگیز برای من و دخترم ثبت کردند که تا پایان عمرم فراموش نمی‌کنم، جواد نکونام با من حرف زد و گفت از تو ممنون هستیم و افتخار می‌کنیم که استقلالی هستی و یک عدد لباس استقلال به من هدیه داد که برایم ارزشمند است.

بازیکنان همه احوالپرسی کردند، سید حسین حسینی وقتی فهمید از کجا آمده‌ام خوشحال شد و گفت هر وقت دوست داشتی به اینجا بیا، استقلال خانه توست و ما به هوادارانی، چون تو افتخار می‌کنیم.

تو به آنها چه گفتی؟

از آنها تشکر کردم، اما می‌خواهم از طریق خبرگزاری ایرنا برای مدیران، مربیان، بازیکنان و هواداران استقلال پیامی داشته باشم.

بگو، چه پیامی؟

دوست دارم استقلال قهرمان لیگ برتر شود، استقلال شناسنامه فوتبال ایران است، استقلال پرافتخارترین تیم ایران در قاره آسیاست، در جهان فوتبال باشگاهی ایران را با استقلال می‌شناسند، از همه مجموعه استقلال خواهش می‌کنم با اتحاد، همدلی و تلاش خود پیام آور شادی برای من و همه استقلالی‌ها باشند، آنها بدانند بسیاری از مردم در شرایطی که مشکلات و چالش‌های زیادی در زندگی‌شان وجود دارد دلخوشی جز فوتبال و استقلال ندارند، با تمام توان خود در زمین حاضر شوند و بدانند قلب من و خیلی‌ها مثل من به عشق آنها می‌تپد.

tags # استقلال سایر اخبار (تصاویر) این گوسفند غول‌پیکر چینی از پورشه هم گران‌تر است! قارچ‌های زامبیِ سریال آخرین بازمانده (The Last Of Us) واقعی هستند! (تصاویر) عجیب و باورنکردنی؛ اجساد در این شهر خود به خود مومیایی می‌شوند آخرین حسی که افراد در حال مرگ از دست می‌دهند، چه حسی است؟

دیگر خبرها

  • فیلم/«شهاب زاهدی» نامزد جایزه «پوشکاش»
  • فیلم | ادعای جنجالی؛ خواننده تنهاترین عاشق این جوان گمنام بود نه فریدون فروغی!
  • اجرای عمومی تئاتر‌های جشنواره رضوی گامی موثر است/ ماجرای عشقی عجیب
  • اجرای عمومی تئاترهای جشنواره رضوی گامی موثر است/ ماجرای عشقی عجیب
  • سرقت های سریالی قهرمان کشتی در تهران| نیما می گوید شکست عشقی خورد و ...
  • عاشق دوآتشه استقلال؛ التماس می‌‎کردم دستانم را قطع نکنند!
  • عشق در قلمرو حیات وحش؛ وقتی حیوانات عاشق می‌شوند (عکس)
  • عشقی فراتر از خدمت.../ماندن در منطقه محروم؛ به واسطه عشق به دانش‌آموزان
  • امروز با جامی: قتل عاشق بهانه افتاده ست
  • جنایت عشقی در خیابان جردن